
روایت حسن متین راد از شاخصه ماندگاری شعر
«رسوب غارنشینی در ژن» نام اولین دفتر شعر حسن متین راد است، کتابی حاوی مجموعهای از اشعار سپید که سال ۱۴۰۰ در انتشارات «مهرودل» منتشر شد و توانست عنوان کتاب سال هفدهمین دوره «جایزه شعر خبرنگاران» را ازآنِ خود کند.
آنچه نام این کتاب و شاعر آن را در دهانها انداخت زبانی منحصربهفرد بود. انتشار دومین مجموعه اشعار سپید متین راد با نام «جلز با کل سطح ممکن پوست» گواهی است بر اینکه شاعر بر این ویژگی زبانی تأکید دارد، چندان که آن را غنیتر و قویتر به نمایش گذاشته است.
حسن معین، شاعر پیشکسوت خراسان، هم در مراسم رونمایی از این اثر که چند روز پیش از این برگزار شد به این نکته اشاره کرد که شعر متین راد این ظرفیت را دارد که دارای زبانی شود مختص خود او، تا جایی که هر بیننده و هر خوانندهای به آن اذعان کند. خود شاعر نیز همیشه بر این باور بوده است که قدرت شعر در کلام است و زبان.
او این خصیصه شعر خود را وامدار جمعی میداند که در سالهای اولیه زندگی او حضور پررنگی داشتند: «نخست پدر و مادرم. هرچه مادرم به من حرف زدن یاد داد، پدرم -بیشتر از آن- حرف نزدن را آموخت، طوری که تا چهل وپنج سالگی بیشتر مشغول سکوت بودم و تماشا و نگاه کردن. حرف زدن و نوشتن را بعدها تجربه کردم.»
«جلز ...» -که عنوان فرعی آن «دفتر دوم شعرهای حسن متین راد» است- نسبت دیگری هم با «رسوب ...» دارد که سبب شده شاعر آن را «ادامه منطقی» مجموعه اول بداند: «مجموعه اول، یعنی 'رسوب ... '، مجموعه کارهایی است پراکنده؛ به قولی، از هر چمن گلی چیدهام. متنوع است، هم به لحاظ صوری و هم به لحاظ محتوایی. هم شعر عاطفه محور دارم و هم شعر خشک، هم شعر طولانی دارم و هم شعر کوتاه.
این پراکندگی اقتضای آن چهار سال اولی بود که من هنوز داشتم دست وپا میزدم. این پراکندگی در مجموعه اول، حالا، در دفتر دوم به یک ثبات میرسد. مجموعه دوم بسیار مجموعهتر است، فصل بندی شده است اصلا. دیگر آن وضعیت نوسانی تمام شده. انگار 'رسوب ... ' پلهای بود برای 'جلز ... '.»
باری، به مناسبت انتشار این مجموعه تازه، دقایقی با حسن متین راد گپ زدیم، گفت وگویی که بیشتر حول بارزترین ویژگی شعر او، یعنی زبان، و ضرورتِ قوت و قدرت آن چرخید.
- یکی از انتقادهایی که به شعرهای امروز وارد میشود و باید گفت ظاهرا موجه است تکراری بودن آن هاست: مفاهیم تکراری با کلمهها و لحن و زبان تکراری. شما این انتقاد را قبول دارید؟ به اعتقاد شما، وضعیت زبان شعر امروز، به خصوص در حیطه شعر سپید، چگونه است؟
این سؤالْ سؤالِ مهمی است، چون شعر سپید یا آزاد قرار بود بندها و محدودیتها را کم کند؛ دوستان شاعر، اما زیادی این قضیه را ساده گرفتند و از آن طرف بام افتادند. بله؛ چیزی که شما میگویید وجود دارد، به شدت هم وجود دارد.
اشعاری دارد تولید میشود که قابلیت کپی شدن و کارگاهی شدن و تولید انبوه دارد. شما، وقتی فقط به یک سری از تکنیکهای شعر آزاد متکی باشید و باقی جوانب را رها کنید، کارْ یک شعر تکراری از آب درمی آید و زبان را از دست میدهد.
این در صورتی است که تنها شاخصهای که شعر را متمایز میکند و به آن قدرت میبخشد زبان است، حتی در شعر کلاسیک؛ شاعران بسیاری در قرون گذشته بودهاند که -به اعتقاد من- دیگر حرفی از آنها به میان نیامده، چون این شاخصه زبانی را در شعر خود نداشته و پیدا نکردهاند، در صورتی که قلههای شعری ما که همه باقی ماندهاند همانهایی هستند که در شعر خود به یک هویت زبانی و ساختاری رسیدهاند. شعر آزاد امروز ما هم، چون زیادی ساده انگاشته شده، از دست رفته است.
- «افتادن از آن طرف بام» یعنی ساده گرفتن بیش ازحد شعر سپید؟
بله؛ یک بخش همین قضیه است، یعنی شاعر به نفع عاطفه و تصویر و روایت و عناصرِ دیگرْ ساختار را نادیده بگیرد. اما شکل دیگری هم دارد که میشود نقطه مقابل آن، یعنی اتکای صرف به همین ساختار زبانی، چیزی که ما آن را در دهه۷۰ دیدهایم و حتی الان هم خیلیها دارند به همان شکل کار میکنند، در صورتی که صرف تمرکز روی ساختار هم شعر را به سمتی میبرد که آن را از ارتباط درست با مخاطب دور میکند.
حتی، در بازهای، این داستان به جایی رسید که میگفتند این شعر فقط برای مخاطب خاص است، درحالی که شعر هنری است که به گفته قدما خواص باید آن را بپسندند و عوام هم از آن لذت ببرند و بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
- این تمایز برقرارکردن در زبان، احتمالا، دم دستیترین روش برای ایجاد یک تفاوت روشن است. حالا، باید چه کرد تا از آن دستهای که زبان بازی میکنند متمایز بود؟
اینجا، دقیقا همان جایی است که قصه جالب میشود، جایی که من هم سمت شما قرار میگیرم، سمت شمایی که سؤال میکنید. من هم از خودم میپرسم چگونه است که کار این شکل و شمایل را پیدا میکند.
واقعیت این است که هیچ تصمیم یا برنامهای وجود ندارد: کار انجام میشود و منِ شاعرِ کار، به عنوان اولین نفر، به آن نگاه میکنم؛ میبینم جذاب است، پس به آن میپردازم و رویش کار میکنم. اصلا به این شکل نیست که برایش برنامهای بچینی که «از این به بعد فلان کار را بکنم تا شعرم شعر خاصی شود».
وقتی فقط به برخی تکنیکهای شعر آزاد متکی باشید و جوانب دیگر را رها کنید، کار یک شعر تکراری از آب درمی آید
انگار ظرفیت و حالتی است که خودبه خود ایجاد میشود و شما فقط باید از آن مواظبت کنید، خوب تماشایش کنید، تمایزش را پیدا کنید و با آنها جلو بروید. من فکر نمیکنم زبان چیزی باشد که بتوان برایش حد و حدود گذاشت یا فرمول.
در همین کتاب «جلز با کل سطح ممکن پوست» رویکردها و گرایشهای پررنگی به سمت شعر کلاسیک دارم، نه ازلحاظ عروض، به لحاظ زبان. چیزهایی پیدا شدند که خودم از آنها تعجب میکنم که از کجا آمدند. بعضی جاها، ساختارهایی نحوی به خود گرفته است که مربوط به قرون گذشته است.
ادغام اینها با ساختار نحوی زبان امروز و حتی گویشها و زبان محاوره و موسیقی نحویِ جریان یافته در آنها هویت کار من است که با یک تناسب کنار هم قرار گرفتهاند.
- اما، به هرحال، شاعر باید برای نمود همه این چیزهایی که گفتهاید بستری فراهم کند. بخش بارزی، احتمالا، به وسیله متونی است که فرد میخواند. شما چگونه این بستر را فراهم کردهاید؟ چه متونی خواندهاید؟
از میان متون کهن، «تاریخ بیهقی» و «گلستان» سعدی را دقیقتر خواندهام. متنی مثل «تاریخ بیهقی»، وقتی اولین بار خوانده میشود، آدم را محو جریان تاریخی و داستان و تحلیل حوادثش میکند. اما، وقتی بار دوم آن را خواندم، بیشتر روی متنش تمرکز کردم و زبانش.
درواقع، اصلا آن را پاره پاره خواندم که بیشتر روی زبان آن تمرکز کنم. نوعی از پیوستارهای نحوی دارد که شاعری مثل احمد شاملو هم شاید از دل همانها چیزهایی را برای زبان خودش استخراج کرده است.
درباره «گلستان» سعدی هم همین طور؛ شباهتهای زیاد و جذابی بین این دو وجود دارد. البته متون پرتکلف زیادی وجود دارد، مثلا متون دوره مشروطه با آن زبان طولانی مخصوص به خود که بیشتر بازیهای زبانی به نظر میرسد.
آن زبانی که از آن حرف میزنیم را من در این دو متن بهتر یافتم. از میان متون دوره معاصر نیز، اوایل، وابسته به همین جریان شعر معاصر که وجود داشت بودم، اصلا جذب همین فضا شدم، اما کم کم متوجه شدم باید به یک هویت زبانی برسم، چیزی که من را از این جریان جدا کرد و باعث شد به شیوه خودم برسم. حالا انگار چیزی است میانه کلاسیک و مدرن.
- منابع کهن منظوم، مثل «شاهنامه»، را چطور میبینید؟ آیا آن هم یک منبع جذاب برای زبان و بهبود دایره واژگان به حساب میآید؟
«شاهنامه» متنی چندجانبه است: جدای از داستان ها، شخصیت ها، فضای قصهها و اتفاقهایی که درون آن میافتد، سند ملی زبان ماست. این عنوان بی خود و بی جهت به این اثر اطلاق نشده است. پهنه زبان فارسی در این اثر ظرفیت بالایی دارد.
بخش عمدهای از نحوه پرداخت فضای «شاهنامه» متکی به هنر جناب فردوسی در تصویرپردازی زبانی فضاهاست. داستان هم یک زبان هنری است که در آن میتوان یک فضا را با کلمات به تصویر کشید. ولی دستمان باز است و اتکا بر خود داستان است. اما، وقتی این داستان وارد وادی شعر میشود، عامل مهمْ زبان و ادبیت اثر است که باید با عناصر اولیه پیوند بخورد تا درنهایت به عنوان یک اثر ادبی در فرمت شعر آن را بشناسیم.
در «شاهنامه»، این اتفاق در حد اعلا رخ داده است، زبان فارسی در شکل تروتمیز ظهور پیدا میکند. برای هر کسی که میخواهد در این حیطه کاری بکند، «شاهنامه» یک منبع و مرجع عالی حساب میشود.
اما نکتهای که وجود دارد این است که برخی فقط ظاهر «شاهنامه» را میبینند؛ انگار دنبال این هستند که آن را کپی کنند. ما «شاهنامه»های زیادی داریم، اما باقی نماندهاند. نکته چیست؟ اینکه «شاهنامه» پر از چیزهایی است که میتوان از آن برداشت کرد. اما این برداشت باید از چه چیزی صورت بگیرد؟
* این گزارش چهارشنبه ۲۶ شهریورماه ۱۴۰۴ در شماره ۴۵۷۷ روزنامه شهرآرا صفحه فرهنگ و ادبیات چاپ شده است.